اثبات وجود خدا در اندیشه استاد صفایی(2) مؤلف: روح الله پورمطهری تاریخ ثبت: 23 / 11 / 1392 موضوع: بررسی نظام فکری استاد |
راههای اثبات وجود خدا در انديشه استاد صفايي گفتيم كه استاد صفايي پنج دسته دليل براي اثبات وجود خدا معرفي و در قالب آنها هشت استدلال مطرح ميكند. در اين بخش به معرفي استدلالهاي ايشان ميپردازيم. راه اول: عطش انسان به بينهايت منبع: http://www.alisafaee.ir/ |
همانطور كه پيشتر آمد يكي از دلايل استاد صفايي براي اثبات وجود خدا، استدلال ایشان به نیاز انسان به خداست. ايشان معتقد است كه انسان به گواه استعدادهايش و به دليل تركيب اين استعدادها بزرگتر از اين دنياست و به همين دليل دنيا او را كفايت نميكند و نيازهاي او را پوشش نميدهد.
انسان با شناخت خود و درك قدر و اندازه وجودش، خود متوجه ميشود كه دنيا و تمام آنچه در آن وجود دارند، كوچكتر از انسان هستند و او را تأمين نميكنند. پس بايد موجودي وجود داشته باشد بزرگتر از اين دنيا و بزرگتر از انسان كه نيازهاي او را پاسخگو باشد. همانگونه كه ساير نيازهاي او همچون گرسنگي و تشنگي و عاطفه و ميل جنسي و خواب و ... در هستي پاسخ دارند. بنابراين اضطرار انسان به خدا و عطش او به بينهايت وجود آن خدا و بينهايت را اثبات ميكند.
استاد در نامه اول از كتاب «نامههاي بلوغ» به تفصيل در اين باره سخن ميگويد. او ابتدا به دو ويژگي مهم اين راهِ اثبات وجود خدا يعني نزديك بودن و پرباربودن آن اشاره ميكند:
«راه اول، راه نزديك و پر بارى است كه اميّين و بىسوادها هم آن را مىفهمند؛ چون هر كس از خودش درك حضورى و بىواسطه دارد؛ چون درك تو از يك ليوان يا ستاره و خورشيد، درك حسّى و باواسطه است؛ ولى درك تو، از اينكه اينها را درك كردهاى و از اينكه در ذهن تو منعكس شده، درك حضورى و بىواسطه است.»[1]
دليل نزديك بودن اين راه را خود استاد بيان ميكند كه اين راه از حضوريات انسان و معلومات بيواسطه او بهره ميگيرد و آنقدر روشن است كه حتي آنان كه سوادي هم ندارند، آن را ميفهمند:
« اين شناخت از انسان، يك راه نزديك و بدون گرفتارى است؛ چون از ادراكات حضورى و آگاهىهاى بىواسطه تغذيه مىكند، در نتيجه گرفتار ايدهآليسم و سفسطه نمىشود. تو خودت را بدون واسطه احساس مىكنى و احتياج به استدلال ندارى كه: «من فكر مىكنم، پس هستم.»[2]
اما پربار بودن اين راه را ميتوان علاوه بر شناخت خدا، در بريدن انسان از محبوبها و معبودهاي ديگر همچون نفس و دنيا و ... دانست. انقطاعي كه تنها به محدوده ذهن و حوزه شناخت انسان محدود نميشود؛ بلكه به دل او نيز راه پيدا ميكند و از شناخت و بينش به احساس و عاطفه و به عمل ميانجامد و از اين رو رشد انسان را در همه ابعاد موجب ميشود.
علاوه بر اين، اين راه نزديك، از اين جهت پربار است كه نه تنها وجود خدا كه تمام مجموعه دين را براي او اثبات ميكند و ضرورت وحي را به او نشان ميدهد و او را به نبوت و ولايت ميرساند.
«ايمان به قدر انسان و ارزش او، او را به سوى خدا مىكشاند و ضرورت خدا از ضرورت آب و هوا براى تو محسوستر مىشود. و ايمان به غيب، براى تو كه شهود عالم، دلت را پر نكرده و ايمان به روز ديگر، كه به امروز قانع نيستى و ايمان به وحى، به دنبال مىآيند.
انسان با شناخت قدر و استعدادهاى خود، به مقدار استمرار و ادامهى خود و به جهان ديگر روى مىآورد. همانطور كه از استعدادهاى اضافى بچه در رحم مادر، مىتوان به استمرار او و جهان ديگر راه يافت. و در اين مجموعهى عظيم هستى است، كه انسان با هدف بالاتر از وجود خويش و جهت عالىتر، به رسول و ولىروى مىآورد.
اين دو نكته، جايگاه انسانى كه در تمامى هستى مطرح است، نه در يك كشور؛ و با هدف بالاتر از خود همراه است، نه لذّت و قدرت و رفاه.
آن جايگاه و اين هدف، نياز به حكومت و رهبرى رسول و امام معصوم را نشان مىدهد. كسانى كه خود را از دست مىدهند، هيچ ايمانى نخواهند داشت: «الَّذينَ خَسِرُوا انْفُسَهُم فَهُمْ لا يُؤمِنون»؛[3] هيچگونه ايمانى نه به اللّه، نه به غيب، نه به يوم الاخر و نه به وحى؛ كه تمامى اين ايمانها در گرو ايمان به قدر انسان و در گرو شناخت انسان از خويش است»[4]
استاد صفايي در عبارات بالا هم پربار بودن اين راه را نشان ميدهد؛ و هم قدر و ارزش انسان را به تصوير ميكشد كه در واقع اثبات يكي از مقدمات استدلال اوست. پس از اين، استدلال خود را با بياني ساده و كوتاه مطرح ميكند:
«تو هستى و از تمامى بتهايى كه در دل تو خانه كردهاند، بزرگترى. با اين مقايسه، به تكبير خدا و به توحيد مىرسى. دليل وجود خدا، اين جاى خالى او و اين عطش عظيم توست، كه با تمامى هستى سيراب نمىشود. و دليل وجود عذاب و جهنّم، همين سوز عطش و رنج فراق است، كه على در دعاى كميل مىفرمايد: «بر فرض بر عذاب شكيبا شوم، چگونه بر فراق و جدايى تو شكيبايى كنم؟» خدا هست؛ چون انسان سيراب نمىشود.»[5]
اگر بخواهیم استدلال استاد را به صورت منطقي بیان کنیم، میتوانیم آن را در قالب یک قیاس منطقی به شکل زیر نشان دهیم:
مقدمه اول: انسان بينهايت طلب است.
مقدمه دوم: آنچه انسان ميطلبد وجود دارد.
نتیجه: بينهايت وجود دارد.
درباره مقدمه اول اين استدلال(انسان بينهايت طلب است) خود استاد به اندازه كافي توضيح ميدهد كه نياز انسان به بينهايت از بدیهیات و حضوريات اوست. انسان با علم حضوری درک میکند که چیزهای محدود او را تأمین نمیکنند و میداند که نیازهای او تمام شدنی نیستند و نهایت ندارند.
اما درباره مقدمه دوم آن(آنچه انسان ميطلبد وجود دارد) توضیحی نمیدهد و حتی به آن، اشاره هم نمیکند. اما با توجه به مقدمه اول استدلال و نتیجه آن، مقدمه دوم استدلال الزاما باید همین باشد. استاد میگوید: «خدا هست(نتیجه)؛ چون انسان سيراب نمىشود.(مقدمه اول)» برای منتج بودن این استدلال باید مقدمه دوم استدلال(آنچه انسان ميطلبد وجود دارد) را به آن ضمیمه کرد.
برای اثبات مقدمه دوم میتوان از نظم موجود در طبیعت کمک گرفت و به قانومندی و حکمت موجود در آن استنادکرد. ما با تجربه خود در مییابیم که در عالم هستی نظمی هست و قانونهایی وجود دارد و میبینیم که این هستی نیازهای موجودات خود را تأمین میکند. به عنوان مثال نیازهایی همچون خوردن، آشامیدن، تنفس، خوابیدن، میل جنسی و... همه اینها در هستی پاسخ دارند. بر این اساس زمانی هم که در خود نیاز به بینهایت را حس میکنیم، به وجود آن هم پی میبریم و میفهمیم که بینهایتی باید باشد.
با این توضیح، مقدمه دوم نیز اثبات میشود؛ اما به نظر میرسد اینجا اشکالی وجود دارد و آن این است که در این صورت این مقدمه جزء حضوریات انسان نیست؛ بلکه چیزی است که براساس تجربیات حسی او شکل گرفته است که هر چند صحیح است، اما جزء حضوریات و ادراکات بلاواسطه او نیست. و این بر خلاف آن چیزی است که استاد صفایی درباره این برهان میگوید.
بنابراین مقدمه دوم را باید به گونهای دیگر توضیح داد که با حضوریات انسان هماهنگ باشد؛ اینجا البته نیاز به تأمل بیشتر و تحقیق دقیقتر در نوشتههای استاد صفایی وجود دارد؛ اما به نظر میرسد که بتوان آن را اینگونه توضیح داد که انسان با علم حضوری، میان نیازها و استعدادهای خود و پاسخهای آنها تناسبی را درک میکند. او نه بر اساس تجربیات حسی و بیرونی، بلکه بر اساس مشاهدات درونی و حضوری خود چنین دریافتی دارد که خواستهها و استعدادهایش پاسخ دارند. اینجاست که نتیجه میگیرد نیاز او به بینهایت نیز بدون پاسخ نیست.
البته همانگونه که گفته شد، این مسأله نیازمند مجال گستردهتر و بررسی بیشتر است و اینکه انسان کدام یک از نیازها و استعدادهای خود را با علم حضوری میبیند، اینکه چگونه پاسخ آنها را نیز با ادراکی بیواسطه دریافت میدارد و اینکه چگونه این بینهایت بر خدای ادیان توحیدی منطبق میشود، از جمله سؤالاتی هستند که دراین زمینه مطرحاند و باید به نوبه خود مورد بررسی قرار گیرند.